برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

داستان راندخت- داستان این تکنیک زخم روی زبونم رو خوب کرد، هیچ دکتری درمانم نکرد.

داستان این تکنیک زخم روی زبونم رو خوب کرد، هیچ دکتری درمانم نکرد.

داستان راندخت- داستان این تکنیک زخم روی زبونم رو خوب کرد، هیچ دکتری درمانم نکرد.

سلام به همه عزیزان، امیدوارم حال دلتون عالی باشه. من فرهمند هستم توراندخت و در این ویس می‌خوام داستان شماره ۱۰ رو برای شما تعریف کنم.
داستان‌های راندخت، داستان‌های واقعی هست و داستان‌های شما هست؛ شما عزیزان که بچه‌های خوبی هستید، گوش می‌کنید و تمرین می‌کنید و به شفا می‌رسید و موفق می‌شید و به من خبر می‌دید.

قهرمان داستان ما، خانمی هستند که از دوستان قدیمی من هستند؛ که تقریباً ما بیش از ۴۰ ساله با هم دوستیم و من ایشونو خیلی دوست دارم.
شاید آخرین باری که دیدمشون ۸ سال پیش بود، ولی هر چند وقت یه بار یه صحبتی می‌کنیم و می‌خندیم و خاطرات قدیمی رو مرور می‌کنیم.

دوست من، فریبا جون، دو روز پیش زنگ زد و گفت: «من یک بیماری گرفتم و زبونم زخم شده؛ هر دکتری که می‌رفت متوجه نمی‌شد. همه آزمایش‌ها رو دادیم و بیچاره شدم و هیچی نمی‌تونم بخورم، و همش این زبون من می‌سوزه و زخمه. من می‌ترسم که بیماری بدی گرفته باشم.»

حالا، یه ذره گفتیم و خندیدیم، و گفتم: «از بس سر زبون داری، از بس تو می‌خندی، از بس اینجوری. فلان» بعد بهش گفتم که من متوجه شدم یک موضوع ایشون رو داره اذیت می‌کنه.

گفتم: «شکرگزاری کردی؟» گفت که همون دو سال پیش انجام دادم.
گفتم: «یادمه، رفته بودیم مسافرت سرعین و تو مسافرت انجام دادی.»
گفت: «دیگه نشد، ولی تو گروهت هستم.»

خب شما تقریباً ۷۰ درصدتون همینجوری تو گروه شکرگزاری هستید؛ یعنی به عنوان سرگرمی و تفریح هستید،
مثلاً مثل گروه، مثل اینستاگرتم، که همه ورق می‌زنن و نگاه می‌کنن؛ اونجوری باورتون ۱۰۰٪ نیست، ولی اشکال نداره. اشکال نداره؛
ما چیزی بهتون نمی‌گیم.
این دوست ما به عنوان سرگرمی تو گروه هست؛ داستان‌ها، روهم گوش میده، ولی می‌گه: «من کجا؟ ایناکجا؟» نه، بابا، مگه میشه اینا ایمانشون قوی‌تره؟
من گفتم: «شما یا یه غذای اضافه شده یا ادویه اضافه شده.» گفت: «نه، نه، اصلاً، اصلاً همون روال قدیمه؛ نمی‌دونم چی شده.»
من دو تا تکنیک بهشون گفتم: « و گفتم این کارا رو انجام بده، فقط یه شرط داره؛ به محضی که خوب شدی، به من زنگ بزن»،
چون شما این تکنیک‌ها رو که انجام میدی، بعد یه دکتری پیدا می‌شه، بعد میگه هیچیت نیست؛ بعد میگه: «این کارو بکن، این کارو بکن؛ بعد تو خوب می‌شی.»

گفت: «خدا کنه، خدا کنه.» یعنی میشه؛
گفتم: «آره میشه؛ چرا نمیشه؟»، به شرطی که این تکنیک رو مدام انجام بدی.

خب الان، دو روز گذشته ، ۴۸ ساعته، و  الان به من زنگ زد و به من گفت که زبونم خوب شد. گفتم: «چی شد؟»
گفت: «یعنی دیروز می‌خواستم بهت زنگ بزنم، ولی باز یه ذره شک کردم؛ بزار ببینم امروز هم خوبه.» من همون تکنیک‌ها رو انجام دادم و دوست همسرم زنگ زد؛ دکتر بود.
همسرم بهش گفت: «خانمم اینجوری شده.» گفت: «باشه، برو آزمایشگاه و یه آزمایش بده.» ایشون این مسئله رو داره؛ بره اون داروخانه، این دارو رو بگیره و بخوره تا خوب بشه.
بعد، الان زنگ زده و میگه: «مگه میشه همچین چیزی؟»
گفتم: «آره، ما خودمون خالق زندگیمون هستیم؛ تو با افکارت داری اینا رو تولید می‌کنی.» من تنها کاری که کردم، تونستم تو رو وادار کنم چون منو قبول داشتی، باور داشتی، تمرین‌ها رو انجام بدی و این مسئله رو حل بکنی، به خاطر اینکه ایمان بیاری.

اصلاً این موضوع برای جهان هستی و برای خداوند چیزی نیست؛ تو یه موضوع دیگری داری که به من زنگ زدی؛ ولی این اتفاق برای تو افتاد که تو ایمانت قوی‌تر بشه و بیای به طرف شکرگزاری.
البته، بچه‌ها، من می‌دونم شکرگزاری سخته، نوشتن سخته، ولی باید انجام بدیم؛
یعنی ببین، همینجوری که شما هر روز غذا می‌خورید، هر روز غذا درست می‌کنید، هر روز ظرف می‌شورید، هر روز دوش می‌گیرید، هر روز خونه تمیز می‌کنید، هر روز پا میشید و میرید سر کار

خب، اونم سخته؛ هیچ‌کسی دوست نداره انقدر سختی بکشه، ولی میرید برای زندگی، برای بقا. شکرگزاری هم برای روح ماست، برای آرامش ماست؛ باید انجام بدید.
خنده‌دارترین حرفی که من می‌شنوم این هست: «بزار من وسایلم حل بشه؛ بعد، سر فرصت شکرگزاری می‌کنم.» و به نظر من باید به خودمون بیایم.

این قهرمان داستان ما خیلی خوشحال بود؛ الان به من زنگ زد و من گفتم: «اجازه بده من داستان شماره ۱۰ رو تعریف کنم.» من تو گروه اعلام کردم که چند تا داستان راندخت در راهه و می‌دونستم یکی‌شون تو هستی؛

خودشون هم ویس می‌فرستن برامون با اون لهجه قشنگشون تا شما با قهرمان داستان ما آشنا بشید.
امیدوارم که این داستان واقعی به جانتون نشسته باشه و باعث بشه که خودتون و بیشتر باور کنید و ایمانتون قوی‌تر بشه و به سمت خودتون حرکت کنید.

دوستتون دارم؛ در پناه حق، خدانگهدار.
 
شما خودجوی عزیز نظر و کامنت‌تون رو میتونین در پایین این قسمت درج کرده و اگر تجربه مشابه‌ای دارید نیز بنویسید.
 

داستان دهم راندخت، با صدای راندخت عزیز


 
 
 

داستان دهم راندخت، با صدای قهرمان عزیز داستان


 
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *